سفارش تبلیغ
صبا ویژن
می دانم که برترین توشه رهرو به سوی تو، اراده استواری است که با آن تو را برمی گزیند و اینک، قلبم با اراده ای استوار با تو رازگویی می کند. [امام کاظم علیه السلام ـ در دعایش زمانی که او را به سوی بغداد می بردند ـ]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

صفحات اختصاصی
 
خاطرات ویادداشتها
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :34
کل بازدید :655438
تعداد کل یاداشته ها : 198
103/9/2
12:27 ص


اینجــا سرزمین واژه های وارونه است: جایــی که گنج, "جنــگ" میشه

... درمان, "نامـــرد" میشه... قهقه , "هـق هــق" میشه... اما دزد همـــون
 
"دزد" است ... ... ... درد همــون "درد..." و گرگ همـون "گرگـــــ....


  
  

همـــیــشه بــا به دســـت آوردن اون کـــــسی کــه دوســتـش داریــم

نـمـــیـتـوانــیـــم صـــاحـبــش شـــیم، گــــاهــی لازمــه ازش بـگـــذریـــم

تـا بـتـــونـیـم صــاحـبش بــشــیـم!!!!


  
  

امـشـب دلــــــــــــــــــــم گـــــــــــــــرفـتــه.
یه بغض تلخی توی گلومه که راه نفسم رو بسته.
حس غریبی دارم.
حس دلتنگی لحظه غروب.
تا حالا شده کنار دریا باشی و به غروب خورشید نگاه کنی
در حالی که غم سنگینی توی دلت خونه کرده باشه
و نتونه مانع گریه هات بشی؟
احساس دلتنگی یک غروب ابری و پاییزی رو دارم.
حس عجیبی دارم.
احساس یک شاپرک که توی تار عنکبوت گرفتار شده.
احساس یک پرنده که بالش زخمیه و نمی تونه پرواز کنه.
احساس یک پرستو که از آشیونش دور مونده.
دلم عجیب گرفته....
دلم می خواد فریاد بزنم،
این قدر بلند که تا اون بالا بالاها هم بره و خدا هم بشنوه.
شاید چاره کنه.
شاید یک نگاه به دل زخمی من هم بندازه.
دلم می خواد فریاد بزنم.
دلم می خواد گریه کنم.
دلم خیلی گرفته، خیلی.....



  
  

عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی...!

تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی...

بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون

می ایستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ

بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:

خـــوبــی رفیـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ...


  
  

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد


کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد


کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد


کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد


کاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد


کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد


کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید

بعد ، دست قطره ها یش را گرفت تا بها ر آرزوها پر کشید


کاش می شد مثل یک حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد


کاش می شد چا در شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد


کاش می شد از میا ن ژاله ها جرعه ای از مهر با نی را چشید


در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را شنید


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >