-دعا میکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو دعا کن ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد
-دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هرگز بی تو نخندم
-دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی به جز دست تو گره نزنم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمی بینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی بینم
کنون دم درکش ای سعدی ; که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست ; وان دم هم نمیبینم
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها و صدادار ترین شاخ? فصل، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را، مثل یک قطع? آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادث? عشق تر است.
خانه ات زیباست
نقش هایت همه سحرانگیز است
پرده هایت همه از جنس حریر
خانه اما بی عشق ، جای خندیدن نیست
جای ماندن هم نیست
باید از کوچه گذشت
به خیابان پیوست
و تکاپوی کنان
عشق را بر لب جوی و گذر عمر و خیابان جوئید
عشق بی همهمه در بطن تحرک جاریست
*****
تن تمامیت زیبایی پیراهن نیست
مهربانی با تن، مثل یک جامه بهم نزدیکند
و اگر میخواهیم روزهامان
همه با شبهامان
طرحی از عاطفه با هم ریزند
گاهگاهی باید
به سر سفرهء دل بنشینیم
قرص نانی بخوریم
از سر سفرهء عشق
گامهامان باید
همهء فاصله ها را امروز
کوتاه کنند
و سر انگشت تفاهم هر روز
نقب در نقب دری بگشاید
دری از عشق به باغ گل سرخ
"و بیندیشیم بر واژهء "دوستت دارم