چه بگویم آشنا را که دلی شکسته ما را
نه گلایه از تو در دل ، نه ز دست روزگارا
نه در انتظار آنم که رسانی ام به مقصد
نه طبیب کو بر آرد بر محتضر دوا را
به خدا که بر نگردم به سرای دوست هرگز
که به دشمنم رساند من مست بینوا را
نه شه ام نه شاه بالم ، نه خوش است روزگارم
که مقام عشق باید کند او شه این گدا را
به طلوع دل چو بستم ز غروب دل شکستم
گرت این حکایت آمد تو حذر کن این خطا را
به چهار گوشه رفتم به جهانی در ببستم
سر کوی او نشستم که مگر رسد نگارا
نرسید جز غبارش به من شکسته یارش
که ز خاک او نهم من به دو دیده توتیا را
حتی پس از آن توبه و پیمـــــانه شکستـن
از طعم سبویت نتوان ســـــاده گذشــــتـن
طوفــــان شده دریای غزل در دلـــــــم امـا
با لب زده ای بر لب مــــن مـــــهر نگفـــــتن
این حسرت دیرینه به دل مانده که ایکـاش
قسمت بشود ثانیه ای با تو نشــــــــسـتن
گیسوی تو در باد و چه آسان شده بر مـن
با دیـــدن این منــــظره ها شعــــــر نوشـتن
هر تار تو تیــــری به دل و پــــــود تو تــوری
کی میشود از اینــــهمه پیوند گســــــستن
تا بوده چنین بوده و تا هست چنین هست
این عـــــــادت دل دادن و دل پس نگرفتـــن
جمــع دو سه تا قافیه هرگز شدنی نیست
مثل مــــن و عاقل شدن و دل نـــــــسپردن
میـــروم امـا نمیپـرسم ز خــــــــویـــــش
ره کــجا ؟ مـــنزل کجا ؟ مقـصود چیست
بوســــــه میبــــخشم ولی خود غافــــلم
کایــــن دل دیـــوانه را معــــبود کیـــست
آه آری ایــن منــــم امـا چــــه ســـــــود
او کـــــه در مـن بود دیـــگر نیست نیست
می خروشــــــم زیـــــر لب دیوانــــــه وار
او که در من بود آخر کیست ؟ کیست ؟
امشب صدا به صدا?م نم? رسد ..... بغض? نشسته، به دادم نم? رسد ! امشب دلـــم گرفتــه، غمم ب? نها?ت است ... باران به پا?ِ اشک ها?م نم? رسد .... ه? بغض م?کنم .. اشکم جار? نم? شود .... ا?ن اشک هم ، به دادِ حالم نم? رسد ! ا?ن آسمان م?شِکند، خورد م? شود ... اما به پا?ِ ها? ها?م نم? رسد .... من خاطراتِ قشنگ? با تو داشتم .... ا?ن باد ها به پا?ِ آهم نم? رسد ....... قلبم شکسته، سکوتم درد م? کند ا?ن گر?ه ها چرا به دادم نم? رسد !!! لعنت به هر چه هست? وُ ا?ن ب? خ?ال? ات .... حت? صدا?ِ من به خدا هم نم? رسد ! من درد م? کشم ا?نجا .... آرام خُفته ا? ... نفر?نِ من به سرسرا?ت نم? رسد ! از بس عز?ز بود? وُ هست? سبب شده ... ا?ن ناله ها به قلبِ س?اهت نم? رسد ! رفت?؟ برو به س?مت ... سفر به خ?ر ... آن قدر دور شد? صدا?م نم? رسد .... بعد از خدا تو را به خودش م? سپارمَت .... ب? مهر? ات به پا? وفا?م نم? رسد!
با تمام وجود میگویم : این روزها عجیب دلتنگ توأم
دلتنگ اجابت چشمانت
دلتنگ رنگ نگاهت
دلتنگ بوی عطرت
تو که نیستی ، انگار زندگی بودن را کم میاورد
و بهانه گیر نبودن است
تو که نیستی دلتنگی هایت مرا از پای در میاورد