لهی به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر روحی فداک
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنان که از بیخ و بن زی ذیند
شب و روز با امر زن می زیند
به آنان که مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکوش دم می زنند
به آن شیر مردان با پیش بند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنان که در بچه داری تکند
یلان عوض کردن پوشکند
به آنان که بی امر و اذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریال
به آنان که با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگویند: مام
به آنان که دارند با افتخار
نشان ایزو نه، زی ذی نه هزار
به آنان که دامن رفو می کنند
ز بعد رفویش اتو می کنند
به آنان که در گیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به آنان قرمه سبزی پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر
الهی به آه دل زن ذلیل
به آن اشک چشمان کیوان سبیل
به تن های مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالاتشان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار
از این زن ذلیلی مکن برکنار
به زی ذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغ ما را خلاص
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند
دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی
بسکه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی
من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
من "ارگ بمــم" خشت به خشتم متلاشی
تو "نقش جهان" هر وجبت تـــرمه و کاشی
در هر نفس اینست دعایم همه ای دوست
در "زیـــر و بـــــم" زندگـــــــی آزرده نباشی
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن