کاش با هر دل , دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کنم . -----------
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم
امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم
امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم
امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم
امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم
امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم
امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم
امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم
امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم
امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم
امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!
به کدامین کنه..... یادی اززلزله زدگان اذربایجانشرقی
به که گویم غم این قصه ویرانی خویش
غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش
گله از هیچ ندارم نکنم شکوه ز کس
که شدم بنده پابسته پیشانی خویش
همه شب فکر همینم غزلی تازه کنم
من شاعر بروم سوی غزلخوانی خویش
به کدامین گنه اینگونه مجازات شدم
همه دم نالم وسوزم ز پشیمانی خویش
من ازین پس شده ام شاعر و گویم همه شعر
غـــــــــزل چــــــــشـــــــم تــــــو و شـــــــــرح پـــــــــریــــــــشـــــــانــــــی خــــــویـــــــــــــــــــــــــش