تنهایی
من چشم گذاشتم وتو گم شدی برای همیشه در میان ثانیه های بی روح زندگی.نمیدانم هنوزهم نامه هایم را می خوانی،ازپس سپیدی کا غذیابرای همیشه مراو هر انچه که مرا به یادت می اورد فراموش کرده ای؟
روزها ازپس هم می ایند ومیروند،بی انکه بدانند من هنوز در پیچ وتاب کذشته مانده ام وچیزی از اینده حس نمی کنم. میخواهم خود را بیازمایم ، درمیان سکوت تلخ و کشنده درراه مانده ام وکسی صدای فریاد خاموش مرا نمی شنود