امـشـب دلــــــــــــــــــــم گـــــــــــــــرفـتــه.
یه بغض تلخی توی گلومه که راه نفسم رو بسته.
حس غریبی دارم.
حس دلتنگی لحظه غروب.
تا حالا شده کنار دریا باشی و به غروب خورشید نگاه کنی
در حالی که غم سنگینی توی دلت خونه کرده باشه
و نتونه مانع گریه هات بشی؟
احساس دلتنگی یک غروب ابری و پاییزی رو دارم.
حس عجیبی دارم.
احساس یک شاپرک که توی تار عنکبوت گرفتار شده.
احساس یک پرنده که بالش زخمیه و نمی تونه پرواز کنه.
احساس یک پرستو که از آشیونش دور مونده.
دلم عجیب گرفته....
دلم می خواد فریاد بزنم،
این قدر بلند که تا اون بالا بالاها هم بره و خدا هم بشنوه.
شاید چاره کنه.
شاید یک نگاه به دل زخمی من هم بندازه.
دلم می خواد فریاد بزنم.
دلم می خواد گریه کنم.
دلم خیلی گرفته، خیلی.....