روزه ام را باز با آغـــــوش تــــو وا می کنـم
تا سحر چشمان مستت را تماشا می کنـم
بی مهابا صورت مــــاه تو را مــی بوسـم و
از همین امروز عـــــــــید فطر برپا می کنـم
چشم وگوش وبینی ولب را به دنیا بستـه ام
تشنـه ی عشـــــق تـوام اما مدارا می کـنم
در نماز ظــــــهر رکعتهای من گم می شــود
عصر ها خود را در آغوش تــــو پیدا می کنـم
ای عزیزان زندگی کاری که با یـــوسف نکـرد
من پس از افطار آن را با زلیــــــــخا می کنـم
روزه دارم هر چه می بینم دلم لک می زنـــد
بین این مو گنـد میــها یاد حــوا می کنـــــــم
هر که می آید نویدم می دهد عاشق شــوم
تا برای عشق جایی نیست ، بی جا می کنم
روزه ی مریم نشسته بر لب معــــــشوقه ام
آخرش یک روز من این روزه را وا مـــی کنم...